یه روز صبح که از خواب پاشدم...
عزممو جزم کردم که برم دنیا رو کشف کنم...
اونم این دنیای وارونه رو!
همه چیزای عجیبشو...
جاهای مخفی...
میوه های ترش...
حیوونای گنده...
طبیعت قشنگ...
آدمای رنگ و وارنگ...
تازه عجیبتر اینکه بابام میگه خدا منو از آسمون واسشون فرستاده:
بعد از اینهمه کشفیات و فلسفیات یه خواب راحت تو طبیعت میچسبه...!