سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برتری دانشمند بر غیر او، مانند برتری پیامبر بر امتش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

از روز اول
 

Lilypie Kids Birthday tickers

دفعه قبل گفتم که، با بابا مامان خودم و پسر دایی ابوالفضل و بابا مامانش رفتیم اصفهان تا پسر دایی علیرضا رو ببینیم، اینم عکساش:


من و پسر دایی تو ماشین خوابیدیم تا خود اصفهان:


هنوز پسر دایی علیرضا رو نیاورده بودند خونه، ما رفتیم شهر بگردیم: این حیاط کلیسای بیت الحمه(اوف چقده اسمش سخت بود!)


این عکس دو نفره من و حاج آقا نورا... نجفی اصفهانی (بابام گفت مشروطه خواه بوده، یادم باشه بعدا بپرسم یعنی چی؟)


اینم پنجره خونه آقای نجفی:


بابام داره روزنامه‌های اون موقع رو برام می خونه:


اینم پل خواجو که اینهمه تعریفشو می‌کردند:


آخی! اینم پسر دایی علیرضا، بالاخره آوردنش! ببین چقدر نی نیه!


من و پسر داییهام، ابوالفضل و علیرضا! جرات داری بیا محل دعوا!


اینم عکس تکی من و علیرضا:


هیس! مگه نمی بینی من خوابم؟!


تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی


تازه کجاشو دیدی، الان هم بلدم روروک سواری کنم، هم معلق بزنم!

 


جمعه 88/12/7 ساعت 7:56 صبح
رفتیم اصفهان که پسردایی علیرضا رو ببینیم، خدا رو شکر از بیمارستان مرخص شد و اومد خونه، ما هم برگشتیم خونه، بعدش زنگ زدند و گفتند بی بی جون مامانم که چند روز بود تو بیمارستان بستری بود رفته پیش خدا. ما هم رفتیم اونجا... خدا رحمتش کنه.
پسرعمو محمد صالح هم بالاخره اومد. هنوز منو نبردند ببینمش. فکرشو بکن. ما که بزرگ بشیم چقدر همبازی دور و برمون هست، ابوالفضل و من و علیرضا و محمد صالح و کلی بچه دیگه تو فامیل...

پنج شنبه 88/11/29 ساعت 4:30 عصر
دیروز با پسر دایی ابولفضل و بابا مامانش رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم اصفهان. امروز هم رفتیم پسر دایی علیرضا رو ببینیم.
اینقده کوچولو و نازه که نگو...
اینم عکسش:











بگو ماشالا!
جمعه 88/11/23 ساعت 8:23 عصر
اول این عکسم رو ببینید که دارم می شینم:










نیا جلو که میخورمت:

 

 

 

 









 پسرم ، عسلم ، گل پسرم، تاج سرم (اینا رو بابام میگه)


این عکس رو هم اونایی که قلبشون ضعیفه نبینن: من تو جکوزی هستم، بابام هم داره منو آب درمانی میکنه: 


شنبه 88/11/17 ساعت 1:11 صبح

پسر عمو صالح که هفته پیش دنیا اومد، دیروز هم پسر دایی رضا تو اصفهان دنیا اومد! قدمش مبارک باشه، فقط یه کمی حال ندار بود برای همین نتونست عکسشو بفرسته که بذارم اینحا. ایشالا هر چه زودتر سالم و سلامت بره خونه پیش دایی و زن دایی و دختر دایی فاطمه جونم!
 حالا اینم از عکسای جدید:


آخ آخ! فردا امتحان حسنی و مرغ فلفلی دارم،  لاشم باز نکردم...


بذار ببینم پیامک میر حسینی جدید چی اومده یه کم بخندیم...!


اگه گفتید این جشن تولد چند سالگی کیه؟!

 


چهارشنبه 88/11/14 ساعت 1:9 صبح
این عکس که می بینین مال پسرعمومه! تازه دنیا اومده. اسمش محمد صالحه. حالا ما سه تا پسر عموییم:
محمد مهدی، محمد امین، محمد صالح .اسمامون مثل  عمو جون بُزرگه مونه: محمد هادی ! با مزه است. نه؟
عمو جون تو وبلاگش نوشته باید به من بگین خان عمو ! چه حرفا ! خان عمو  باید کله اش کچل باشه یه کُلاه اون طوری هم بذاره سرش. مثل خان عموی بابام !
خلاصه! این پسر عمو جونم رو هنوز ندیدم. تازه دنیا اومده آخه. خونشون هم اینقدررررررر دوره ! از سر کوچه اون ور تر!
دارم فکر میکنم وقتی اومد خونمون کدوم اسباب بازیم رو بدم بازی کنه. خدا کنه زود تر ببینمش با هم بازی کنیم. فعلا بریم بخوابم . شب بخیر 

پنج شنبه 88/11/8 ساعت 1:7 صبح

اینم دوست جدیدمه: گر چه اصلا خوشم نمیاد هر کاری می کنم تقلید میکنه ولی خوب! به هر حال بهتر از بی رفیقیه!


پسر به این آقایی، خوشتیپی، دیده بودید؟


اگه گفتید پشت چی قایم شدم؟!


هر کی دندونای منو شمرد جایزه داره!


خوب چکار کنم! لثه هام خارش داره ، فکر کردید دارم زبون درازی می کنم؟!

 


دوشنبه 88/11/5 ساعت 3:50 عصر

سلام!

ما دوباره اومدیم!

همش تقصیر بابایی شد، یکی نیست بگه XP چش بود که رفتی سراغ سون؟ خلاصه اینکه سون نتونست درایور مودم رو بشناسه، بابایی دست به دامن عمو جون شد، تا عمو جون هم درایور گیر بیاره و بفرسته شد یک ماه. هر چی هم من به بابایی می گفتم بابایی! از همون Compatibility سون استفاده کن زبون منو که نمی فهمید. فکر می کرد خوابم میاد دارم سرو صدا می کنم، تابم میداد، منم فوری خوابم میبرد!

خلاصه! تو این یک ماه اینقده من بزرگ شدم که نگو! حالا کجاشو دیدین؟!

این منم که میخوام ریباند کنم!

وسط ستاره های رنگی:

تو خواب ناز:

این پسر داییمه تو جشن تولدش! تولد من کی میشه پس؟

بابام منو خوابونده یا من بابامو:

کلاه و ننو مخصوص ماشین سواری:

شما میدونید بابام چرا اینقدر زود داره کچل میشه؟

آخیش! این یکی رو هم حل کردم: 6 تاییش نبود؟!

دوستای جدید من: پفیلا، جوجه اردک طلایی، شیر مهربون و ....

عشوه محمد امینی!

یکی منو بگیره:

بیا بغل عمو:

عافیت باشم ایشالا:


آخ جون! زلزله بازی!

چند روز هی خونمون با همه وسایل می لرزید، بعدش بابا یا مامان، هر کدوم که نزدیکتر بودند می دویدند منو بغل می کردند . بعد مسابقه میذاشتیم تا تو حیاط! اینقده کیف داشت! آخر شب هم می رفتیم بیرون ماشین سواری!

 


دوشنبه 88/11/5 ساعت 3:43 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عکس خانوادگی
شش سال بعد...!
بوی ماه مهر
محمد امین! بتمن باز می گردد!
احساس خوشتیپی
پسر عمو علیرضا
در آستانه سه سالگی
هشت ماهی که نبودم-1!
بازی های زمستونی
تولد، تولد، تولدشون مبارک!ـ
روز اول
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
68659 :کل بازدیدها
9 :بازدید امروز
8 :بازدید دیروز
درباره خودم
از روز اول
محمد امین
من محمدامین هستم. پسر گل وگلدونه بابا ومامان!
 
 
لوگوی خودم
از روز اول
لینک دوستان
خان عمو
پسر عمو محمد صالح
  Site Meter
 
آرشیو
شهریور 1388
مهر 1388
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
اسفند 88
فروردین 89
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آذر 89
بهمن 89